اعترافات ذهن خطرناک من

تمام حرف های نگفته ام

اعترافات ذهن خطرناک من

تمام حرف های نگفته ام

آشوبم آرامشم تویی ;-)

شوق دیدنش!

صحبت باهاش!

پی ام دادن ها! نمیدونم چه حکمتیه این آدم انقدر زود تو زندگیم جا باز کرد

نه که عاشق شده باشما 

نه فقط دلم میخواد کنارش باشم و هم صحبتش باشم

واسم مثل داروی آرامبخش شده

عصبیم و از همه جا درمونده

میرم پاتوق همیشگی و میبینمش

بعد آروم میشم

حس میکنم اونم مثل منه

دیروز بهش گفتم:"تو کی هستی؟نسخه مذکر من؟"

لبخندی زد و گفت: "ممکنه"

میدونم احمقانس چون دو ماه هم از آشناییمون نمیگذره ولی 

به حدی رسیدم ک واسه مشکلاتش گریه میکنم واسه خوشی هاش خوشحال

دوبار پشت سر هم خوابشو دیدم

بهش میگم :"مگه تو کارو زندگی نداری که هی میای تو خواب من؟"

میگه:"خب دوست دارم دیگه دیوونه،همه جا هداتو دارم."

دیگه نمیدونم چی بگم فقط دلم میخواد زودتر این چندروز تعطیلی بگذره و بازم برم پاتوق ببینمش 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد